کـیـمـیـای سـعـادت
وقتی رسیدی
من بودم و
پرچین تنهایی ام
دلشکسته و بیقرار
سیر از این روزگار
باز به بن بست رسیده بودم
و تو آغوشت را باز کردی
بر روی دلواپسیهای
این دل بی قرار
و شانه هایت را سپردی
به بارش بی امان دلتنگیهایم
در کنارت صبور شدم? آرام
بودنت را سپاس..
*عزیزمهربانم:
تو صمیمی تر از آنی که دلم می پنداشت،
دل تو با همه آیینه ها نسبت داشت،تو همان ساده دل سبز نجیبی که خدا ،
در میان دل پاکت صدف آیینه کاشت!
نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت
12:26 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |